نازنیننازنین، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 16 روز سن داره

🌼گل نازم🌼

Smilebe happy

نارگیل

به نام خداوند رنگین کمان وقتیکه ۳تایی میریم بیرون،حتمابایدشیرینی شکلاتی بخوری ،یه بارکه واسه قدم زدن،بیرون رفته بودیم،اینباربابایی،چندنوع شیرینی خریده بود،شکلاتی وچندجوردیگه،بعدازخوردن همه ی شیرینیهای شکلاتی،بازم شیرینی خواستی،وبابایی هم یه شیرینی که روش پودرنارگیل داشت،بهت داد  نازنین:ایناچیه روی شیرینی؟؟؟ باباجون:عزیزم پودرنارگیله،خیلی خوشمزست،بخوردخترم نازنین:من نمیخورم م م ،بدم میاد باباجون ومن:آخه چرا نازنین:آخه نارگیل غذای میمونه ...
25 خرداد 1394

بابا پس چی؟

به نام خداوندرنگین کمون دیشب.باباجون به عروسی دعوت شده بودوماهم ازساعت ۸شب تا۱تنهاتوی خونه موندیم وچونکه سابقه نداره ،باباجون این موقع شب خونه نباشه،شمااحساس دلتنگی میکردی.ازاونجایی که عاشق عروسی رفتنی،من وبابایی،بهت نگفتیم که باباجون کجامیره.   بعدرفتن باباجون: من:نازنینم بیا،عرشیاشروع شده(سریال شمعدونی)،بیاباهم ببینیم. نازنین:باباپس چی بعدازدرست کردن شام: من:حالابریم شام بخوریم نازنین:باباپس چی خلاصه میزشام روچیدم و۲تایی شام خوردیم،وباباجون شکموهم زنگ زدوگفت ،واسه منم ازشامتون نگه دارید بعدازخوردن شام،وکلی کتاب خوندن ،تصمیم گرفتم که بخوابونمت . من:نازنینم وقت خوابه،بریم بخوابیم نازنی...
12 خرداد 1394

دایی جون وبغل

به نام خداوندرنگین کمان هفته ی پیش،دایی جون،سرماخورده بودونمیزاشت که توومحمدرضانزدیکش بریدودوتایی درحسرت بغل رفتن موندید،این هفته که ،خونه ی مادرجون رفتیم،دایی جون سرکاربودوبعدااومد،توهم  که ازهفته ی پیش یادت بودکه دایی جون مریضه،نمیرفتی سمتش.تااینکه اومدی وبه من گفتی: نازنین:مامان جون بیااتاق یه چیزی بگویم(بگم) من: نازنین:دایی جون حالش خوب شده؟ من:بله عزیزم ،خوب شده نازنین(خیلی خوشحال):یعنی میتونم برم بغلش؟ من:بله مامانی،میتونی ازاتاق رفتی بیرون وبه دایی جون گفتی که دایی جون میتونم بیام بغلت،دایی جون هم دستاشوبازکردورفتی بغلش .       ...
10 خرداد 1394

گشت ارشاد

به نام خداوند ر نگین کمان درحالی که  ازفاصله ی دورماشین گشت ارشادرودیدی نازنین:آقای پلیس سلام،آقای پلیس سلام(باآهنگ) (نزدیکترکه شدیم،یکی ازخانمهای پلیس  اومدجلووبهت دستداد و) خانم پلیس:سلام نازنین:سلام خانم پلیس:خوبی خوشگل خانم نازنین:بله،منم خوبم(موقعی که کسی حالت رومیپرسه،این جمله رومیگی) خانم پلیس: دوست داری درآینده چی کاره شی؟ نازنین:دندونپزشک خانم پلیس:دوست داری پلیس شی؟ نازنین:بله خانم پلیس:پلیس نشو،دکترشی بهتره،باشه نازنین:باشه ...
22 ارديبهشت 1394

نازنین ومهرسا

مهرسادختر۶ساله ای که باهم توپارک دوست شدید نازنین:اسمت چیه؟ مهرسا:مهرسا نازنین:بامن دوست میشی؟ مهرسا:بله که دوست میشم نازنین:دوست من ،دستوبده من بریم بازی مهرسا:بیابریم سوارسرسره تونلی شیم نازنین:آخه من نمیتونم،میترسم مهرسا:باشه،شمابرومارپیچ،منم ازاین تونل میام بعدش سوارالاکلنگ شدید نازنین:من میخوام غذابخورم،بزرگ شم، چادرسرکنم،برم مدرسه(دخترعشق چادرم) مهرسا:مدرسه ای که من میرم چادرسرنمیکنن نازنین:شعربلدی؟ مهرسا:البته که بلدم من:شعر رنگین کمونو بلدی؟ مهرسا:بله من:پس باهم بخونید،۳،۲،۱ بعدکلی باهم شعرخوندیدوبازی کردیدومن خیلی به خودم میبالم که دخترگلی مثل تودارم ...
21 ارديبهشت 1394
1