بابا پس چی؟
به نام خداوندرنگین کمون
دیشب.باباجون به عروسی دعوت شده بودوماهم ازساعت ۸شب تا۱تنهاتوی خونه موندیم وچونکه سابقه نداره ،باباجون این موقع شب خونه نباشه،شمااحساس دلتنگی میکردی.ازاونجایی که عاشق عروسی رفتنی،من وبابایی،بهت نگفتیم که باباجون کجامیره.
بعدرفتن باباجون:
من:نازنینم بیا،عرشیاشروع شده(سریال شمعدونی)،بیاباهم ببینیم.
نازنین:باباپس چی
بعدازدرست کردن شام:
من:حالابریم شام بخوریم
نازنین:باباپس چی
خلاصه میزشام روچیدم و۲تایی شام خوردیم،وباباجون شکموهم زنگ زدوگفت ،واسه منم ازشامتون نگه دارید
بعدازخوردن شام،وکلی کتاب خوندن ،تصمیم گرفتم که بخوابونمت .
من:نازنینم وقت خوابه،بریم بخوابیم
نازنین:باباپس چی
خلاصه بااین باباپس چی گفتنت،تااومدن بابابیدارموندی ومن هم ناکام درخوابوندنت.
پی نوشت:دخترکم توخیلی موقعیتها،فکرباباشه,مثلاموقعی که ۲تایی میریم مغازه ،واسه باباجونش هم بستنی برمیداره ،یاموقعی که دارم آب هویج براش میگیرم،میگه که مامانی یه لیوان هم واسه باباجون بگیر.