شیرین زبونیهای این روزا

به نام خداوندرنگین کمان🌈

دعای جدیدت این روزااینه:

خدایاباباجون،ماشین عروس بخره

فکرمیکنی که ماشین عروس خریدنیه

 یه جامدادی  پارچه ای صورتی رنگ داری وهروقت که میخوای بدمش بهت،میگی که مامانی اون نامه روبده به من.میگم که آخه چرانامه،میگی خوب شبیه نامست دیگه(منظورت پاکت نامست)

یه شب که خیلی پرخوری کرده بودی،به بابایی گفتم که اگه نصف شب بیدارشدی،به بچه سربزن،شماهم سریع جواب دادی که:

به بچه سرنمیزنن که به غذاسرمیزنن

 یه بارداشتم به چیزی فکرمیکردم واصلاحواسم به اطرافم نبود،اومدی ومیگی مامان جون به چی فکرمیکنی ،

توکتابی نوشته بودکه به کودکان زیر۵سال،حق انتخاب ندهید،ولی مگه میشه،اگه انتخاب باخودت نباشه،قشقرقی به پامیکنی،که نگو ونپرس،مثلاتوخریدلباس،حتماانتخاب باخودت بایدباشه وگرنه اون لباسونمیپوشی یاحالت خوشش اینکه،زمانیکه بیرون یامهمونی میخوایم بریم،۲دست ازلباسات رومیاری ومیپرسی ،مامانی به نظرت کدوموبپوشم،این خوبه یااین یکی،ومن هم یکیش روانتخاب میکنم ولی درآخرهم نظرباخودته،

ازعکس رادیولوژی دندون میترسی ومیگی که شبیه دنونای گرگه

دیالوگ همیشگیت،زمانیکه حوصلت سربره:

بریم ببینیم یخچال چی داره

کافیه موقع غذاخوردن،کسی ندونسته دوردهانش چیزی باشه،سریع میگی درست غذابخور.

وقتی هم که توی دست اندازهای خیابون،ماشین یه تکونی بخوره،سریع میگی ،باباجون درست رانندگی کن.

موقع نمازخوندن،۴رکعت روکامل نمیخونی ووسط نماز ،جانمازت روجمع میکنی ومیگی من نمازم تموم شد.

اگه توماشین نشسته باشی وشیشه هم پایین باشه واون روزهم حمومت کرده باشم ،به باباجون میگی:

شیشه روبده بالا،من تازه ازحموم دراومدم،خوشحالم که به فکرسلامتیت هستی نازگلم.

۳۰خردادتولدم بودوباباجون مثل دفعات گذشته،تک شاخه گل رزبرام خریده بود،وخیلی خوشحالم که اینباربه گفته ی بابایی،خودت انتخاب کردی وسلیقت هم مثل باباجونه. امیدوارم روزی برسه که ازاین شاخه گلهای عشق ،خودت هدیه بگیری.