نازنیننازنین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

🌼گل نازم🌼

Smilebe happy

دایی جون وبغل

به نام خداوندرنگین کمان هفته ی پیش،دایی جون،سرماخورده بودونمیزاشت که توومحمدرضانزدیکش بریدودوتایی درحسرت بغل رفتن موندید،این هفته که ،خونه ی مادرجون رفتیم،دایی جون سرکاربودوبعدااومد،توهم  که ازهفته ی پیش یادت بودکه دایی جون مریضه،نمیرفتی سمتش.تااینکه اومدی وبه من گفتی: نازنین:مامان جون بیااتاق یه چیزی بگویم(بگم) من: نازنین:دایی جون حالش خوب شده؟ من:بله عزیزم ،خوب شده نازنین(خیلی خوشحال):یعنی میتونم برم بغلش؟ من:بله مامانی،میتونی ازاتاق رفتی بیرون وبه دایی جون گفتی که دایی جون میتونم بیام بغلت،دایی جون هم دستاشوبازکردورفتی بغلش .       ...
10 خرداد 1394

گشت ارشاد

به نام خداوند ر نگین کمان درحالی که  ازفاصله ی دورماشین گشت ارشادرودیدی نازنین:آقای پلیس سلام،آقای پلیس سلام(باآهنگ) (نزدیکترکه شدیم،یکی ازخانمهای پلیس  اومدجلووبهت دستداد و) خانم پلیس:سلام نازنین:سلام خانم پلیس:خوبی خوشگل خانم نازنین:بله،منم خوبم(موقعی که کسی حالت رومیپرسه،این جمله رومیگی) خانم پلیس: دوست داری درآینده چی کاره شی؟ نازنین:دندونپزشک خانم پلیس:دوست داری پلیس شی؟ نازنین:بله خانم پلیس:پلیس نشو،دکترشی بهتره،باشه نازنین:باشه ...
22 ارديبهشت 1394

نازنین ومهرسا

مهرسادختر۶ساله ای که باهم توپارک دوست شدید نازنین:اسمت چیه؟ مهرسا:مهرسا نازنین:بامن دوست میشی؟ مهرسا:بله که دوست میشم نازنین:دوست من ،دستوبده من بریم بازی مهرسا:بیابریم سوارسرسره تونلی شیم نازنین:آخه من نمیتونم،میترسم مهرسا:باشه،شمابرومارپیچ،منم ازاین تونل میام بعدش سوارالاکلنگ شدید نازنین:من میخوام غذابخورم،بزرگ شم، چادرسرکنم،برم مدرسه(دخترعشق چادرم) مهرسا:مدرسه ای که من میرم چادرسرنمیکنن نازنین:شعربلدی؟ مهرسا:البته که بلدم من:شعر رنگین کمونو بلدی؟ مهرسا:بله من:پس باهم بخونید،۳،۲،۱ بعدکلی باهم شعرخوندیدوبازی کردیدومن خیلی به خودم میبالم که دخترگلی مثل تودارم ...
21 ارديبهشت 1394

مهمان ناخونده ی تعطیلات

به نام خداوند رنگین کمان   آرزومیکنم که همه ی بچه هاشادوسلامت باشن.  دیشب طبق معمول دفعات گذشته،یعنی شب جمعه وتعطیلی,مهمان ناخونده( تب) اومدسراغت،ومن وباباجون هم دوباره ناراحت ونگران کنترل تبت شدیم.آخرین باری که تب کردی، نصف شب بردیمت دکتر،ولی این بارتصمیم گرفتیم که بااستامینیفن وشیاف تبت روکنترل کنیم . خلاصه تا۵صبح بیدارموندم وهی درجه ی تبت روچک کردم وخودم رو,بانت  مشغول کردم. صبح هم بعداینکه صبحونتو خوردی،بردیمت بیمارستان کودکان وازشانس خوبمون متخصص اطفال معاینت کرد. (تاچندوقت پیش، ازدکتررفتن میترسیدی ولی صبح که ازخواب بیدارشدی،هی میگفتی ،مامان جون کی میریم پیش آقای دکترمهربون.) وقتی هم که وارداتاق م...
11 ارديبهشت 1394

خواب نازنین

به نام خداوند رنگین کمان هررروزصبح که ازخواب پامیشی،سلام ،صبح بخیرمیگی ،بعدش بالبخندمیای بغلم،ولی امروزکه ازخواب بیدارشدی،بدون گفتن سلام وصبح بخیر،دنبال چیزی زیربالشت میگشتی ومن وباباجون هم که ازتعجب شاخ درآورده بودیم ،پرسیدیم که دنبال چی میگردی دخترم وشماگفتی النگوهام کو؟ این سوالوچندبارپرسیدی وهی دنبال النگوهات بودی،من هم جواب دادم ،دخترگلم آخه شماکه النگونداری، دستبند داری،احتمالاداشتی خواب میدیدی خوشگلم. بعدش به باباجون گفتی که:باباجون سه تابرام النگوبخر.   ۲سال و۸ماه و۱۹روز،پنجشنبه ...
3 ارديبهشت 1394