جنگ شادی
به نام خداوندرنگین کمان
۲۳خرداد۱۳۹۴،موسسه ی کودک وآینده ،جشنی روبرای کودکان ۳سال به بالابرگزارکردکه ۳تایی شرکت کردیم،فک کنم کوچکترین عضوجشن،شمابودین.
ازیه هفته قبل ،بلیط های جشن روتوی کیفت گذاشته بودی،وهی میپرسیدی کی میریم جشن.
جشن روزشنبه ساعت ۵ عصربود،بابایی اومددنبالمون وسوارماشین شدیم (متاسفانه جدیدا اصرارمیکنی که صندلی جلوبشینی،اونم تنهایی وماهم واقعانمیدونیم چی کارکنیم،)
کمربندت روبابایی بست وراه افتادیم .من وبابایی غرق صحبت باهمدیگه بودیم وشماهم خیلی آروم نشسته بودی وچون عینک روچشمات بود،متوجه خوابیدنت نشدیم ولی خوشبختانه موقع پیاده شدن بیدارشدی وباذوق ازپله هابالامیرفتی ، تابه آمفی تاتر برسی،
جشن خوبی بودوکلی خوش گذشت .
دکترحق شناس،روانشناس ومجری جشن
مسابقه ترکاندن بادکنک با کف دست که برنده ای نداشت
پایان جشن،آقای دکترگفتن که همه بچه ها بیان روسن،
وکلی شعرواستون خوندن وبشین وپاشووبپربپرکردین ووقتی که برگشتی پیشمون ، گریه میکردی که چرا نگفتن شعربخونی و بهت جایزه بدن
پارک هشت بهشت.کتارآمفی تاتر