چرا؟؟؟؟؟
به نام خداوند رنگین کمان نازنینم،این روزها،یعنی روزهای پایانی سه سالگیت،ازکلمه ی چراخیلی زیاد استفاده میکنی،که چندنمونش روبرات مینویسم: کارتون خارجی درحال پخش بودوپسری که توباشگاه ورزشی بودو کلاه قرمزبرسرداشت وسوالهای شما: چراآقاپسرکلاه روسرشه؟ من:چون اومده باشگاه چرااومده باشگاه؟ من:چون ورزش کنه چراورزش کنه؟ من:چون ورزش سلامتی میاره وبعدچندثانیه مکث چراآقاپسرکلاهش قرمزه؟ ومن: یایه نمونه ی دیگه: هرشب موقعی که هواتاریک میشه،میپرسی که چراهواتاریک شده؟؟ موقع خواب میپرسی،چرابایدبخوابیم ،دوباره فرداصبح بیدارشیم؟؟ موقع مهمونی رفتن میپرسی،چرابایدبریم مهمونی،دوباره برگردیم ...
بچه؟؟؟؟؟؟
ملودی
به نام خداوندرنگین کمان درحالی که تلویزیون روشنه وشوی درخواستی از شما ( ملودی آرش ) درحال پخش: اومدی بهم گفتی که مامانی لباسموعوض کن،من هم لباست رودرآوردم وگفتی گرممه ونمیخوام لباس بپوشم ،من هم اجازه دادم که برای چنددقیفه لباس تنت نباشه،رفتم آشپزخونه به کارام برسم ،دیدم بعدچنددقیقه صدات نمیاد،یواشکی اومدم سراغت ،ببینم چی کارمیکنی،واویلاااااااا کرم مرطب کننده روبرداشته بودی وکل تنت وپاهات ودستات روکرمی کرده بودی،بهت گفتم این چه کاریه داری میکنی بچه جون،گفتی که خانمه توملودی این کارومیکرد،وای اون لحظه واقعانمیدونستم چیکارکنم ، نتیجه این شدکه دیگه دیدن این جورتصویرهاممنوع شه . پی نوشت:بعدازمروراین شو،متوجه ...
تولددخترعمو
خیاریاذرت؟
به نام خداوند رنگین کمان رفته بودیم سرمزارعزیزجون،ویه خانمی خیارپخش میکرد،برداشتی وباحالت تعجب روبه من وباباجون کردی وگفتی: نازنین:چه جوری میخورن؟ من وبابایی هم ازخجالتمون نمیدونستیم چی بگیم،انگارکه باراولت بود خیارمی دیدی،من آهسته درگوشت گفتم: مامانی خیاره نازنین:مثل ذرت میخورن؟ دیگه ماهم هیچی نگفتیم وبیخیال شدیم ،آخرش هم مثل ذرت خوردی وسروتهش که به یه نواری ازخیارچسبیده بودتحویل من دادی . پ.ن:معمولادوست ندارم که وقتی چیزی تعارف میکنن،برداری وبخوری ولی خوب چیکارکنم که حرف گوش نمیدی،بنابراین تنهاکاری که ازدستم برمیومد،شستن خیارقبل ازخوردن بود. ...
تولدقمری
شیرین زبونیهای این روزا
به نام خداوندرنگین کمان🌈 دعای جدیدت این روزااینه: خدایاباباجون،ماشین عروس بخره فکرمیکنی که ماشین عروس خریدنیه یه جامدادی پارچه ای صورتی رنگ داری وهروقت که میخوای بدمش بهت،میگی که مامانی اون نامه روبده به من.میگم که آخه چرانامه،میگی خوب شبیه نامست دیگه(منظورت پاکت نامست) یه شب که خیلی پرخوری کرده بودی،به بابایی گفتم که اگه نصف شب بیدارشدی،به بچه سربزن،شماهم سریع جواب دادی که: به بچه سرنمیزنن که به غذاسرمیزنن یه بارداشتم به چیزی فکرمیکردم واصلاحواسم به اطرافم نبود،اومدی ومیگی مامان جون به چی فکرمیکنی ، توکتابی نوشته بودکه به کودکان زیر۵سال...
کاردستی
خروسی که باکف دست خودت درست کردیم کیوتر دوربین شکاری یاهمون چشمی ...
جنگ شادی
به نام خداوند رنگین کمان ۲۳خرداد۱۳۹۴،موسسه ی کودک وآینده ،جشنی روبرای کودکان ۳سال به بالابرگزارکردکه ۳تایی شرکت کردیم،فک کنم کوچکترین عضوجشن،شمابودین. ازیه هفته قبل ،بلیط های جشن روتوی کیفت گذاشته بودی،وهی میپرسیدی کی میریم جشن. جشن روزشنبه ساعت ۵ عصربود،بابایی اومددنبالمون وسوارماشین شدیم (متاسفانه جدیدا اصرارمیکنی که صندلی جلوبشینی،اونم تنهایی وماهم واقعانمیدونیم چی کارکنیم،) کمربندت روبابایی بست وراه افتادیم .من وبابایی غرق صحبت باهمدیگه بودیم وشماهم خیلی آروم نشسته بودی وچون عینک روچشمات بود،متوجه خوابیدنت نشدیم ولی خوشبختانه موقع پیاده شدن بیدارشدی وباذوق ازپله هابالامیرفتی ، تابه آمفی تاتر برسی، &n...